هانس زیمر، آهنگساز موفق حوزهی موسیقی فیلم، سالها پیش مقالهای دربارهی انیو موریکونه و جایگاه او در موسیقی فیلم و تاثیر او بر خودش نوشته بود. سایت انگلیسی زبان گرامافون، به مناسبت درگذشت موریکونه این مقاله را بازنشر کرده است که در ادامه شما را به خواندن آن دعوت میکنیم:
من بدون تلویزیون بزرگ شدم. زیرا پدر و مادرم فکر می کردند تلویزیون یک دشمن فرهنگی است و نباید در خانه داشته باشیم. بنابراین هیچ فیلمی نمیدیدم. وقتی دوازده ساله بودم یک روز یواشکی به سینمای محل رفتم و «روزی روزگاری در غرب» را دیدم. علاوه بر اینکه تجربهی دیدن این فیلم برایم بسیار خوشحال کننده بود، موسیقی آن نیز کاملا به جانم نشست. انگار راه را نشانم داد و فهمیده بودم چه کاری میخواهم انجام دهم.
این آغاز آشنایی من با انیو موریکونه بود. من همه فیلم های سرجولئونه را می دیدم. اما بعد از مدتی متوجه شدم که بیشتر از اینکه فیلمها را بهخاطر خود آنها ببینم بهخاطر موسیقیشان میبینم. عادت کرده بودم که موسیقی متن فیلمها را بخرم.
من با موسیقی بتهوون، مالر و برامس بزرگ شده بودم و حالا ناگهان با آهنگسازی آشنا شدم که بهنظرم بسیار خلاق بود و تحت تاثیر باخ قرار داشت. اگر به موسیقی روزی روزگاری در غرب گوش دهید رد پای زیادی از باخ و موتسارت میبینید. او از سبک هر دو استفاده می کند و صدای ویژهی خود را ارائه میدهد. هر کدام از قطعات موریکونه را که در نظر بگیریم از لحاظ خلاقیت و خبرگی با باخ قابل مقایسه است. او واقعا استاد است!
من اخلاق کاری موریکونه را همیشه دوست داشتهام. همانگونه که دوستدار حس زیباییشناسی او هستم. گویی ما هر دو از یک سمتوسو میآییم. او معمولا موسیقیاش را بدون یک لحن و ملودی خوب آغاز نمیکند. من از استنلی مایرز آهنگساز فیلم یاد گرفتهام که بدون ملودی ما هیچ چیز نداریم!
مسیرهای موازی
من سالهاست که انیو را ندیدهام زیرا هر دوی ما همیشه در حال کار کردن هستیم. اما یک لحظه بسیار دوستداشتنی را در حضور هم تجربه کردیم. هر دو در شهر بن در آلمان بودیم و به صورت اتفاقی در خانه بتهوون یکدیگر را دیدیم! آن لحظه در زندگی من نقطه مهمی بود، زیرا در خانه بتهوون بودم و انیو موریکونه داشت برایم درباره قطعات موسیقی فیلم توضیح میداد. واقعا روز فوق العادهای بود!

ما هر دو تلاش کرده ایم با صداها کار کنیم، با ارکسترها کار کنیم و لذت ناب داشتن گروهی از موزیسینها در اطرافمان که دائما با آن ها کار میکنیم را تجربه کرده ایم. هر دو ما شباهتهایی داریم. مثلا وقتی که بودجه چندانی نداشتیم با فیلمهای اروپایی شروع کردیم و مجبور بودیم با موزیسینهایی کار کنیم که میدانستیم در کار خود خوب هستند و به آن ها دستمزد میدادیم. نمیتوانستیم یک ارکستر عظیم هالیوودی داشته باشیم و فکر میکنم هر دو برگشتیم به کار کردن با بخشهای کوچکتر که هم لذت بخشتر و هم شخصیتر است.
ما از دو نسل متفاوتیم اما همزمان هر دو از دورانی هستیم که در آن ضبط صدا (ضبط موسیقی) شکلی از هنر است. در کارهای انیو، موسیقی تا حد زیادی وابسته به آن استودیویی است که او کار ضبط را در آن انجام می دهد و همچنین نوازنده هایی که با آن ها کار می کند. بخشی از این کار فهمیدن چگونگی نوآوری در تکنولوژی است و منظور من از تکنولوژی لزوما همان چیزی نیست که افراد به عنوان فناوری ضبط می بینند. یک ویولن سل تکهای از تکنولوژی است! و شما میتوانید نوازنده را ببینید که با ساز خود نشسته و درمییابید که چطور میتواند صداهایی تولید کند که هیچ کس تاکنون از یک ویولن سل نشنیده است.

یک انقلاب غربی
موریکونه پای گیتار الکترونیک را به فیلم های وسترن باز کرد. در وسترن گیتار الکترونیک وجود نداشت و مربوط به آن زمان ها نبود. اما انیو به شیوهای متعهدانه این کار را انجام داد طوری که برای کسی جای سوالی باقی نگذاشت.
در فیلم یک مشت دینامیت (A faithful of Dynamite) یا سرت را بدزد احمق (Duck You Sucker) قطعهای به نام “The March of the Beggars” هست که این قطعه درسی در یک ارکستراسیون بزرگ است و اگر انیو مطمئن نبود که همکاریاش با موزیسین ها خوب پیش نمیرود هیچیک از این نتها را نمینوشت. زیرا هیچکدام از آن ها برای نوازندههای ترسو نوشته نشدهاند. این قطعه با تعدادی اصوات غیر مودبانه شروع و قبل از اینکه به پایان برسد سمفونیک میشود.

او به جای طنین صدا، از ارگان کلیسا کمک میگیرد و این صدای یک ارگان در کلیسا است که ایجاد طنین میکند. قطعهای هست که از یک ساز تنها شروع میشود و به چند چیز میرسد. (چنین اجراهایی) به ویژه از یک چشمانداز صوتی، شکل بسیار جالبی دارد. این همان چیزی است که مالر دوست داشت در دومین سمفونیاش به کار بگیرد. یعنی نوازندهها را از درون ارکستر به پشت سر آن یا روی بالکن ببرد. ما به یک باره با ضبط کردن توانستیم این کار را انجام دهیم. تماشاچیانی که از دیدن فیلمهای سه بعدی هیجان زده میشوند با دیدن فیلمها در سیستم صوتی 5.1 فراموش میکنند که موسیقی هم برای مدتی طولانی سه بعدی بوده است. انیو در دهه 60 با وجود اینکه صدا فقط به صورت مونو بود میتوانست با پرسپکتیو و (با حس) عمق اجرا کند، فقط با قرار دادن میکروفن در مکانهای مختلف.
یک خط مستقیمی بین کورت وایل و موریکونه وجود دارد، اگرچه که همچنان یک دسته از افراد خودبین به کورت وایل به چشم آهنگساز نمایش های تئاتری که اصطلاحا به آن ها مضحکه میگویند نگاه میکنند، اما این دو آهنگساز هر دو با آمریکایی سر و کار داشتند که واقعی نبود، حتی در فیلم هایی مثل دست نیافتنیها موریکونه همچنان آمریکا را با چشم و گوشی ایتالیایی میبیند و میشنود.
در روزی روزگاری در آمریکا (1948) ترفند جالبی به کار میگیرد. گویی شما را به یک ایستگاه قطار در دهه 1920میبرد و شما صدای یک گروه Dixieland jazz را میشنوید. وقتی که دوربین عقب میرود، گروه، آهنگ «دیروز» از پل مککارتنی ( Paul McCartney) را اجرا میکند. و شما میگویید این که دهه 20 است. کار یک هنرمند این است که از زمانه خود لحظهای جلوتر باشد و کاری جدید انجام بدهد که مردم هنوز به طور کامل آن را احساس نمیکنند. مثل روزی روزگاری در آمریکا که خیلی سریع به دوره Leone برمیگردد که برای مردم فقط یک ثانیه است. آنها وقتی با یک چیز جدید مواجه میشوند شوکه میشوند. اما گاهی اندکی گیج شدن خوب است!
آهنگسازان اینطور کار میکنند که ایدههای مختلف را دور خودشان جمع میکنند و همه چیز در هم ریخته میشود. پس از آن به دنبال ساختاری میگردند که این به هم ریختگی و گیجی را در آن بریزند. در موسیقی این گیج شدن خوب است. انیو از این کارهای جذاب آوانگارد و ریسکآمیز بسیار انجام داده است و بابت هیچ یک از آن ها خجالت زده نیست! او از مخاطب خود انتظار اندکی مسئولیت دارد و از این بابت نیز خجالت زده نیست. البته در پیش گرفتن چنین روشی ساده نیست و گاهی اوقات خیلی اعصاب خورد کن است. در بسیاری مواقع موسیقی او و صداهایی که در آن میشنویم ناراحت کننده است. یکی از بهترین موسیقی هایی که انیو ساخته مربوط به فیلم بولورث (Bulworth) است. (1988) در کل فیلم موسیقی رپ میشنویم و ناگهان با شنیدن نخستین نت از سازهای زهی غافلگیر میشویم. او به معنای واقعی مخاطب را از خود بی خود میکند. وارن بیتی میدانسته که این کار فقط از موریکونه برمیآید، نه آهنگساز دیگری.
لذت همراه با ادای دین
چیزی که درباره انیو و بیشتر آهنگسازها و موزیسینها وجود دارد این است که واژهای که در موسیقی به کار میآید همان «نواختن» playing است و این واژه با خیلی چیزها گره خورده است. مثلا پیر نشدن یا حفظ روحیه کنجکاوی و تجربه طلبی.
موسیقیای که من برای فیلم تیر شکسته (1996) ساختم در حقیقت در ستایش آن نوازنده گیتار بود که انیو در کار خود از او استفاده کرده است. من همیشه با خودم فکر میکردم که این نوازنده چقدر تلاش میکرده که شبیه دوان ادی نوازندگی کند. در طول قرنها آهنگسازهای زیادی سعی کردند که به طریقی با نوشتن یک قطعه به باخ ادای دین کنند. همانطور که انیو از این ادای دین ها بسیار انجام داده است. این کار هم برای من فقط قدردانی از انیو نبود، بلکه به همان میزان در ستایش آن نوع از حس هارمونیک بود. وقتی که شما وارد حیطه زیبای کارهای باخ میشوید نوشتن آهنگ بسیار لذت بخش است.
ما عاشق کارمان هستیم و در آن نوعی لذت و تفریح میجوییم. و اینطور نیست که همیشه جدی باشد! من فکر میکنم خواندن مصاحبههای آوانگاردهای اروپایی باعث ایجاد یک تعریف اشتباه از رسالت آهنگساز شده است. موسیقی باید نوعی تفریح باشد و شما از کار کردن در حیطه آن لذت ببرید. به موسیقی برنستاین گوش کنید. به صحبتهایش! موسیقی کسب و کاری جدی برای لذت بردن است.
در قطعه من برای فیلم دزدان دریایی کارائیب سر نخی است که درواقع تضمینی از «مردی با سازدهنی» در فیلم «روزی روزگاری در غرب» است. قطعا این کار لذتبخش است و این یک bass-line از باخ است که در ابتدایش کمی از رکوئیم موتسارت وام گرفته شده است.
جایگاه تاریخی
انیو موریکونه یگانه استعداد قرن بیستم در موسیقی فیلم است. البته سبکهای دیگری نیز در این موسیقی داریم. جان ویلیامز هست. اریک کورنگلد هست. برنارد هرمن هست. آهنگسازهای خوبی داریم. اما برای شخص من انیو از همه فراتر است. خلاقیت، وقار، جسارت و در عین حال عواطف، که قلب موسیقی اوست.
کدام یک از آهنگسازها به اندازه انیو موریکونه حقایق بیشتری از قلب خود را آشکار میکنند؟ موسیقی او به شدت شخصی است و به نظر میرسد که با اشخاص سخن میگوید. بیشتر از آن قطعههایی که ظاهرا مخاطب آن توده مردم هستند، موریکونه قطعاتی نوشته که مخاطب آن فرد است (و افراد به صورت شخصی آنها را گوش میدهند). این یکی از دلایلی است که آدمها دوست دارند موسیقی او را بیشتر و بیشتر گوش بدهند. زیرا پیام آن ساده و فروتنانه است و ملودیهای زیبایی هستند که به زیبایی و با تکنیکی فوقالعاده اجرا میشوند. این به همان شیوهای است که آلفرد برندل یک سونات بتهوون را را اجرا میکند. از جنس همان چیزی است که او مستقیما در میان شنوندهها به آن میرسد. این قدرت او و موسیقی او است. شما صدای خود او را میشنوید نه صدای تکنیکهای موسیقایی.
موریکونه شجاعت این را دارد که به شما اجازه دهد به درونش نگاه کنید و شخصی ترین و شکننده ترین احساساتش را ببینید. این که به عنوان مخاطب به شما تا این حد اعتماد دارد نشان از شجاعت او است. من فکر میکنم تا زمانی که انیو زنده و سرحال است موسیقی فیلم هم زنده و سر حال است. و فکر میکنم در این لحظه موسیقی فیلم بسیار زنده و سرحال است!
منبع
Gramaphone