مطلب زیر سخنان برنشتاین درباره چالشهای اجرای آثار باخ است که گلن گولد به شیوه منحصر به فرد خود از عهده آن برآمده است.
گولد نوازنده پیانو اهل کانادا بود. او از مشهورترین پیانیستهای قرن بیستم شناخته میشود که عمدتاً بخاطر تأویلهایش از آثار باخ به این شهرت رسید:
ویژگی منحصر به فرد نوازندگی گولد دقت تکنیکی بالا و شیوایی در بیان ساختار پلی فونیک موسیقی باخ است. علی رغم بسیار جوان بودن «گولد» و قدیمی بودن «باخ»، این دو به نوعی به یک ترکیب افسانهای تبدیل شدهاند.
در واقع مشکلاتی که گولد برای اجرای باخ دارد دقیقا مانند مشکلاتی است که دوستان ما که رهبر ارکستر هستند ممکن است با «بتهوون» داشته باشند، حتی بیشتر. زیرا باخ در آن دوره در اوایل قرن هیجده به زمانی تعلق داشت که آهنگسازان آنقدرها درباره شیوه اجرای نتهایشان سخاوت به خرج نمیدادند. به صفحهای از کنسرتو « ر مینور» نگاه میکنیم. به ما گفته شده است که چه سازهایی در این قطعه نواخته میشوند (مانند بازیگران یک نمایشنامه) و گفته شده است که باید چه نتهایی را بنوازند. اما غیر از آن چیز دیگری جز چند سر نخ اسف بار درباره شیوه اجرا وجود ندارد. الگرو (سریع)، پیانو (ملایم) و یکسری علائم که نتهای مشخصی را کوتاه یا ملایم میکنند. اگر به صفحهای که مربوط به همان قطعه ولی در دورهای پس از آن است نگاه کنیم هیچ چیز غیراز نت نمیبینیم. هیچ علامتی برای جملهبندی دینامیکها یا لهجه وجود ندارد. آیا این به آن معناست که تمام این قطعه باید بدون هیچگونه تنوع در دینامیک اجرا شود؟ همانگونه که روی کاغذ نوشته شده است؟ اگر اینگونه باشد این شیوه نواختن به شدت کسلکننده است. از طرفی دیگر یک پیانیست تا چه اندازه میتواند در دینامیک تنوع ایجاد کند؟ شاید نوازنده بتواند تا حدی با بازتاب قابل قیاس فراز و فرود حجم صدا به آن شکل دهد. این میتواند یکی از شیوههای نواختن این قطعه باشد. اما روشهای بیشمار دیگری هم برای اجرایش وجود دارد. و مطمئنا شیوه اجرای آقای «گولد» نیز متفاوت خواهد بود که به قوه تشخیص او، استعداد و شخصیت بسیار منحصر به فردش مرتبط است.

مشکل دقیقا مثل این میماند که بخواهیم صفحهای از شکسپیر را تفسیر کنیم که اطلاعات خاصی درباره شخصیتها به ما نمیدهد. کافی است به هملت نگاه کنید. شما «فهرست بازیگران نمایش» را میبینید، سپس «پرده نمایش اول». صحنه اول: السینور، سکوی قبل از قلعه؛ «فرانسیسکو» در پست نگهبانی خود است. «برناردو» نزد او میآید: چه کسی اینجاست؟ بدون هیچ توصیفی از طراحی صحنه، یا دورهها، لباسها یا شخصیتها. هیچ چیز. آیا برناردو درشتاندام است یا ریزنقش؟ بیست ساله است یا چهل ساله؟ شبی سرد است؟ باد میوزد؟ ابری یا بارانی است؟ نمیدانیم. فقط از «السینور» و کسی که آنجا حضور دارد اطلاع داریم. حالا اگر بخواهیم هملت را کارگردانی کنیم درباره شیوه شروع دیالوگ «برناردو» چه تصمیمی بگیریم؟ آیا نگهبانی بیپروا است؟ که فریاد میزند چه کسی آنحاست؟ یا نگهبانی ترسو که با صدایی لرزان نجوا میکند «چه کسی آنجاست؟» یا نگهبانی خونسرد است که بهراحتی این سوال پیش پا افتاده را میپرسد، جوری که انگار چند بار در همان شب این سوال را پرسیده باشد.

تنها راه یافتن پاسخ این سوالها خواندن نمایشنامه، بررسی آن، شناخت شخصیتها به واسطه تمام دیالوگهایشان و از طریق اتفاقاتی است که رخ میدهد. ما دقیقا در مواجهه با آثار باخ هم این مسئله را داریم. برای انتخاب یک رویکرد کلی درباره این صفحات خاموش از نتهای سیاه ما باید تمام قطعه را بررسی کنیم، آن را عمیقتر درک کنیم تا بتوانیم درباره آن به تحلیل بهتری برسیم. پس «گلن گولد» باید تصمیم بگیرد و من به عنوان کسی که او را همراهی میکنم باید در کنار او درباره تمام موضوعات مربوط به تمپو، جملهبندی و هر چیز دیگر که احساس میکنم لازم است تصمیم بگیرم، جوری که بتوانیم عمیقترین معانی موسیقی باخ را به شما شنوندگان انتقال دهیم. برای مثال آیا جمله آغازین کنسرتو غنی با لحنی ژرف است که باید به آرامی و باشکوه اجرا شود؟ یا با بیشترین تغییر لحن؟ زنجیرههایی از عبارتهای کوتاه، کوچک و جداگانه که به دنبال هم میآیند و میتوانند جملهای دگرگونشده و جذابتر ایجاد کنند. باید بگوییم شیوه اجرای آن چیزی بین این دو نوع است که هم غنی و هم متنوع باشد. با شناختی که از آقای گولد دارم هرگز به این صورت نخواهد بود که نتها را عینا(با خشکی) اجرا کنیم.