در موسیقی همهی کشورها و نیز در موسیقی ما قطعههای زیادی با مضمون پاییز و الهام از حال و هوای آن ساخته شدهاند. در این نوشته به چندی از آنها اشاره میکنیم.
به رهی دیدم برگ خزان
این قطعه توسط پرویز یاحقی ساخته شد و ترانهی آن سرودهی بیژن ترقی است. گفته میشود بیژن ترقی و یاحقی در یک روز پاییزی در جاده میرفتند که ناگهان برگی از درخت بر روی شیشهی ماشین میافتد. در همان لحظه این ترانه به ذهن بیژن ترقی میآید (به رهی دیدم برگ خزان/ پژمرده ز بیداد زمان/ کز شاخه جدا بود) و یاحقی نیز با آهنگی که برای همهی ما آشناست آن را زمزمه میکند. این ترانه را خوانندگانی مثل مرضیه، سوسن، ایرج بسطامی و (از میان خوانندگان نسل جدید) امید نعمتی… اجرا کرده اند.
متن ترانه
به رهی دیدم برگ خزان
پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن روکرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود
ای برگ ستمدیده پاییزی
آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی
روزی تو هم آغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا دلداده رسوا
گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی باشد نه وفایی
جز ستم ز دل نبرده ام
آه خار غمش در دل بنشاندم
در ره او من جان بفشاندم
تا شود نوگل گلشن و زیب چمن
رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ستم
وین پیکر بی جان
ای تازه گل گلشن
پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی
پژمرده و لرزان
پاییز آمد
پاییز آمد ترانهی مشهوری که یادآور چریکهای فدایی خلق و سروده ی سعید سلطانپور است. سلطانپور، شاعر، نمایشنامهنویس، کارگردان تئاتر و از فعالان سیاسی چپگرا بود. او سرودههای زیادی مثل سراومد زمستون، خون ارغوانها، گل مینای جوان و… است. او این شعر را با صدای خود و روی ملودی «ساری گلین» خوانده است. پس از او و اخیرا افراد زیادی این ترانه را بازخوانی کردهاند.
متن ترانه
پاییز آمد
در میان درختان
لانه کرده کبوتر
از تراوش باران میگریزد
خورشید از غم
با تمام غرورش پشت ابر سیاهی
عاشقانه به گریه مینشیند
من با قلبی به سپیدی صبح
با امید بهاران
میروم به گلستان
همچو عطر اقاقی
لابلای درختان مینشینم
باشد روزی به امید بهاران
روی دامن صحرا لاله روید
شعر هستی بر لبانم جاری
پر توانم آری
میروم در کوه و دشت و صحرا
رهپیمای قلهها هستم من
راه خود در توفان
در کنار یاران مینوردم
دارم امید که دهد روزی سختی کوهستان
بر روان و جانم
پاکی این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی برسد به جهان شعر هستی بر لب
جان نهاده بر کف
راه انسانها را در نوردم
رهپیمای قلهها هستم من
راه خود در توفان
در کنار یاران مینوردم
در کوهستان یا کویر تشنه
یا که در جنگلها
رهنوردی شاد و پر امیدم
شعر هستی
بودن و کوشیدن
رفتن و پیوستن
از کژی بگسستن
جان فدا کردن در راه خلق است.