چرا موسیقی؟

نگاهی به جایگاه موسیقی در روند تکامل انسان

موسیقی همواره یکی از اجزاء زندگی انسان و تمدن‌های بشری بوده و هست. در قبایل و گروه‌ها، موسیقی همیشه یکی از ارکان گردهمایی و مراسم‌های مختلف، از جمله نیایش و شکرگزاری، شادی و پایکوبی، عزاداری، برقراری انواع پیوندها، و غیره بوده است. چارلز داروین از موسیقی به عنوان بزرگ‌ترین راز یاد کرده است و ارسطو قدرت موسیقی را همپای مسائلی چون وجود یا عدم وجود خدا، و نهایت یا بی‌نهایتی جهان دانسته.

اما سوال مهم این است که موسیقی از کجا، چطور، و برای چه وارد زندگی انسان‌ها شده‌، و پس از گذشت سال‌ها، همچنان جزئی غیر قابل حذف و انکار در زندگی فردی و اجتماعی ما است؟ آیا دلیل این تداوم و رشد، نوعی مزیت تکاملیِ نهفته در موسقی برای انسان است؟

در این نوشتار قصد دارم به یکی از مقالات مهم و جالبی که نگاهی تکاملی به این موضوع داشته بپردازم و خلاصه‌ای از خوانش شخصی خودم را از دیدگاه‌های مطرح ‌شده در آن بیان کنم.

موسیقی و زبان

موسقی و زبان خواستگاه مشترکی دارند و به نظر می‌رسد که به موازات یکدیگر در انسان تکامل یافته اند. از نظر دیسانایاکه ریشه‌ی این مسئله در رفتارهای موسیقایی و آواهایی که کودک از ابتدای تولد از خود نشان می‌دهد نهفته است. رفتارهایی که با سیستم انگیزش و پاداش در ارتباط بوده  و اساس پیوند مادر-کودک است. از نظر او، همین مسئله در سنین بالاتر گسترش و ادامه یافته و عامل پیوند افراد و گروه‌ها می‌شود.

 پدیدآیی زبان گفتاری در انسان‌ها، مستلزم کنترل یافتن بر تارهای صوتی و سیستم‌های تولید صدا است. با نگاهی دقیق‌تر، متوجه می‌شویم که این در واقع به معنای کنترل پیدا کردن بر هیجان‌ها و عواطف، به صورت کلی، است؛ ما می‌آموزیم که هنگام هیجان‌زدگی، بر خود مسلط باشیم و چیزی که در حال تجربه کردن آن هستیم را به صورتی “گزینش و کنترل‌شده” با زبان و رفتار نشان داده و منتقل کنیم.

تا اینجا به نظر می‌رسد که همه چیز برای انسان و حیات انسانی بسیار خوب و مناسب است؛ مسلمن این کنترل و حساب‌شدگی، باعث پیشرفت‌های قابل توجهی در عرصه‌های مختلف علم و تکنولوژی شده و می‌شود. ولی این تمام ماجرا نیست. برای درک بهتر مسئله، باید نگاهی به غریزه‌ی دانش یا همان knowledge instinct  و همچنین مفهوم روان یا Psych در انسان و موجودات دیگر بیندازیم.

Knowledge instinct

یکی از غرایز ما، غریزه‌ی دانش و فهم است. غریزه‌ای که باعث می‌شود در محیط جست و جو کنیم و واقعیت‌ها و مسائل را هرچه بیشتر و بهتر، بفهمیم. این غریزه بر اساس دو مکانیزم عمده‌ی افتراق یا Differentiation، و یکپارچه‌سازی یا Synthesis بنا شده است. همان‌طور که از نام آنها پیداست، اولی به شکستن و ریز کردن کلیت‌ها، و دیگری به یکپارچه کردن اجزاء برای فهم دنیا و پدیده‌ها می‌پردازد.

Psyche

روان یا Psyche به طور کلی به کلیت بخش‌های ذهن، چه هشیار و چه ناهشیار اشاره دارد. Psyche در موجودات، حالتی یکپارچه دارد؛ به این معنی که فرآیندها و کارکردهای روانی مختلف، همسو و هماهنگ با یکدیگرند و مجموعن حالتی منسجم و یکپارچه دارند. در یک مثال ساده، می‌توان گفت که یک میمون هنگام ناراحتی، افکار، مفاهیم ذهنی، هیجانات، احساسات و رفتارهای همسو و هماهنگی را تجربه می‌کند و از خود نشان می‌دهد؛ او گوشه گیر، کم تحرک، بی حوصله و شاید پرخاشگر می شود.

اما در انسان، برخلاف دیگر جانداران، وضعیت به این صورت نیست. انسان می‌تواند در حالی که از چیزی ناراحت است، بسته به شرایط، احساساتش را نه تنها پنهان کند، که رفتارهای ناهمسویی با آن احساس را نیز نشان دهد! خندیدن و تظاهر به خوشحالی هنگامی که غمگین هستیم، برای هیچ یک از ما وضعیت ناآشنایی نیست.

برخی پژوهشگران معتقدند دلیل این وضعیت نیز به تکامل زبان بازمی‌گردد. زبان در واقع به دلیل عینیت آن، می‌تواند باعث ناهماهنگی و سوءتفاهم در ارتباط فرد با دیگران، و از آن مهم‌تر در درون خودش با خودش شود. زبان میان دانش و غرایز و دیگر اجزاء روان نوعی تقابل به وجود می‌آورد. به مرور انسان با حجم زیادی دانش تمایز یافته روبرو می‌شود که از ظرفیت بیولوژیکی‌اش برای حفظ همبستگی بیشتر است.

مکانیزم Differentiation و Synthesis در دو کفه‌ی ترازو

گفتیم که افتراق دهی یا differentiation دنیا و پدیده‌ها را به اجزاء قابل فهم تجزیه می‌کند. مکانیزم عمده‌ی آن نیز زبان است.
در مقابل، مکانیزم synthesis  یا همان یکپارچه‌سازی، باعث وحدت و معنی‌دار شدن تجارب و انواع درون‌دادها‌ی ذهن انسان می‌شود که نهایتن به احساس یافتن “معنای زندگی” و هدف آن، و به دنبالش احساس خوشبختی و هدفمندی و عملکرد موفق در زندگی منجر می‌شود.

طبیعی است که تکامل و حیات سالم فرد و جامعه، به هردوی این مکانیزم‌ها، به صورت متعادل نیاز دارد. اجتماعات اولیه‌ی انسان‌ها، درست مانند حیوانات، دارای Synthesis بالاتری بوده اند. اما با پیشرفت تمدن، تکامل انسان، افزایش دانش و کنترل یافتن هرچه بیشتر انسان بر غرایزش، به نظر می‌رسد که کفه‌ی ترازو به سمت Differentiation بیشتر حرکت کرده است. جالب است که این تمایزیافتگی به مرور زمان، نه فقط در سطح دانش، که وارد عرصه‌ی هیجانات، عواطف و احساسات، و نهایتا کل وجود انسان شده است.

موسیقی عامل باز پیونددهنده‌ی روان از هم گسیختۀ انسان

جوامعی که پیشینه‌ی دانشی گسترده‌تر و پیشرفتگی‌ بیشتر داشته‌اند، به دلیل تمایزیافتگی بالا، اغلب توسط جوامع با Synthesis  بالا، نابود شده و دچار فروپاشی شده‌اند. همان طور که پیداست، اگر این روال به همین صورت ادامه می‌یافت، طولی نمی‌کشید که حیات انسانی به طور کلی از بین می‌‌رفت و یا در بهترین حالت، بسیار ابتدایی و نزدیک به حیات جانوران ادامه پیدا می‌کرد؛ و اینجا همان‌جایی‌ست که تکامل عنصرجدید و شگفت‌انگیزی را وارد زندگی انسان کرد؛ موسیقی.

موسیقی عامل باز پیونددهنده‌ی روان از هم گسیختۀ انسان است. مانند یک چسب. موسیقی به کمک ما می‌آید تا ناهماهنگی‌های درونی ما، که حاصل حجم بالای دانش و درون‌داد تمایزیافته است را از بین ببرد و یکپارچگی و اتحاد را به فرد و جامعه بازگرداند.

“Music creates a unity of differentiated self”

جمله‌ی جالبی‌ست که در مقاله خواندم. شاید در نگاه اول به نظر متناقص بیاید، ولی با کمی دقت و تلاش ذهنی، می‌توان منظور نهایی و معنای آن را متوجه شد.

Cognitive dissonance & The Mozart effect

پژوهش‌ و آزمایش‌هایی در این زمینه انجام شده‌اند که یکی از مهم‌ترین‌های آنها، در حوزه‌ی ناهماهنگی شناختی بوده و نامش اثر موتزارت یا the Mozart effect  است. به طور کلی ناهماهنگی شناختی هنگامی رخ می‌دهد که اجزا مختلف دانش مربوط به یک موضوع، با یکدیگر در تعارض باشند. انسان‌ها معمولن این حالت ناخوشایند روانی را با حذف و یا انکار(Discarding) و یا ارزش‌زدایی(Devaluing) از بخش ناهماهنگ این دانش حل می‌کنند. برای مثال، هنگامی که در یک آزمایش به کودکان گفته شد نمی‌توانند با یک وسیله بازی کنند، آنها برای حل تعارض خواستن در برابر منع شدن، آن وسیله را ارزش‌زدایی می‌کنند (اصلا اسباب بازی جالب و خوبی نیست!).

این آزمایش بارها با اشکال مختلف روی کودکان و بزرگسالان انجام شده و هربار نتایج مشابهی به همراه داشت. اما هنگامی که این آزمایش به همراه پخش موسیقی در زمینه انجام شد، دیگر ارزش‌زدایی اتفاق نیفتاد. در آزمایش دیگری در همین راستا که با دانش‌آموزان انجام شد، دیده شد که گروهی که برایشان هنگام حل کردن سوالات امتحانی، موسیقی گذاشته شده بود، زمان بیشتری روی سوالات دشوار و فراتر از دانششان گذاشته و سعی کرده بودند آنها را تا حد امکان حل کنند. آنها همچنین استرس آزمون کمتری را نیز تجربه کرده بودند.

Reference

For more information and educational contents follow https://t.me/MusicalPsychology

Cognitive function, origin, and evolution of musical emotions_ Leonid Perlovsky_ Anthinoula A. Martinis, center for biomedical imaging, Harvard University
ISSN: 1690-4524

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *