علی رادمان آهنگساز ایرانی است که یاگیری موسیقی را در اوایل کودکی و پیش از دبستان آغاز کرده است. پدر او نوازنده ویولن و کارمند وزارت فرهنگ بود. بنابر این او خیلی زود به موسیقی علاقهمند شد و به گفته خودش با اصوات ارتباط عاطفی برقرار کرد. نشست و برخاست با همکاران و دوستان پدر و برخورد با معلمین هنرستان باعث شده بود او به موسیقی به عنوان مسیر اصلی در زندگیاش فکر کند. در سطرهای پیش رو سخنان او را در گفتوگو با گروه فرهنگی مجموعه پیانو باربد میخوانیم. این گفتوگو در تاریخ 26 خرداد 1399 در شیراز انجام شده است.
من علی رادمان هستم. آهنگساز، عضو هیئت علمی دانشگاه و پداگوگ. فکر میکنم رویکرد هرکس در موسیقی به نیاز او برمیگردد، نه خواست او. احساس نیاز به آهنگسازی در من زمانی بود که سن کمی داشتم و خجالت میکشیدم جلوی پدرم ناگهان چیزی بخوانم که مثلا او بپرسد : این چیست؟ و من بخواهم بگویم: این مال من است! از همان زمان این خجالت با من بود. و این حس زمانی تقویت شد که من وقتی دبیرستان بودم یک همکاری با گروه کودک صدا و سیما داشتم. من عضو یونیما (UNIMA)، انجمن بین المللی عروسکی دنیا، شدم و از آن جا وارد کار جدی شدم. کلاسها طوری بود که باید ذائقه را تراش میدادیم. آهنگسازی در ایران سابقه زیادی ندارد. به قول آقای حنانه نواسازی عمر دارد، اما composotion با نگاه و تعریف غربیاش نه! صد سال هم عمر ندارد. برای شخص من حشر و نشر با اساتید موهبت بسیار بزرگی بود. کار فرستادن از نزدیک، نفی شدن، به به شنیدن و…
من با استاد مجید کیانی سنتور کار کردهام و با ردیف آشنا شدم. با اینکه ساز تخصصیام پیانو بود در موسیقی ایرانی نگاهم عملیاتی شد و بعد با خودم فکر کردم این مسئله چقدر به درد آهنگسازی من میخورد. آیا من میخواهم یک تنظیمکننده ترانه یا تصنیف بشوم یا قرار است به واسطه این اتفاق دیگری بیفتد. سوال ابتدایی این بود که چه چیزی موسیقی ایرانی را ایرانی میکند؟ این سوال مهمی بود. آیا همین که مثلا یک ترانه واسونک بخوانیم، چون ایرانی است یاد موسیقی ایرانی میافتیم یا چیز دیگری در آن است؟ آن چیز برای من و آثارم بسیار مهم شد. یکی روابط ملودی و دیگری بخشی به نام شیوش بود که در سازهای ما فوقالعاده جذاب است. ما میتوانیم اینها را در قالب ملودی و حتی خارج از ملودی به عنوان یک اثر انگشت از موسیقی ایرانی ارائه دهیم. من در قطعه کویر این کار را برای دیوان کردی و ارکستر بزرگ انجام دادم. این را بارها ضبط و اجرا کردیم. هم در شیراز و در آن طرف با ارکستر نو بوده است.
بزرگترین دستاورد شخص من از دریچه آهنگسازی، تجربه و مشاهده است.
حالا این سوال پیش میآید که آیا در آهنگسازی معاصر مثل دوره بتهوون آهنگساز همه چیز را مینویسد و به نوازنده میدهد؟ یا نوازنده را مختار میکند؟ آیا نتاسیونها و فکرها مثل آن دوره است؟ پاسخ این است: ما در طول زمان یک زنجیره نبوغآمیز آهنگسازی را در اروپا مشاهده کردیم که در کنار اومانیزمِ دوره رنسانس بوده است، یعنی انسانمحوری با همه خطاهای انسانیاش. ما میدانیم بسیاری از خطاهایی را که اروپاییها انجام دادهاند امروزه میستایند، نه به عنوان خطاهایی که آنها را تکرار کنند، بلکه به عنوان خطاهایی که زمینه باز شدن درهای خلاقیت است. من همیشه این را به دانشجویانم میگویم که دروازههای خلاقیت از اشتباه میگذرد. این فکر در دانشگاههای ما کم است. بچهها باید به صورت پروژهمحور کار کنند، نه اینکه درس بخوانند و نمره بگیرند. باید یک گروه درس به دانشجو بدهی و برود. و بعد بیاید و بنویسد، با خطاهای بسیار… و بعد از سه یا چهار سال و اصلا معلوم نیست کی به زبان شخصی برسد. در کشورهای توسعهیافته این مسئله در هنر خطا به شمار نمیآید. اصلا این واژه در آن زمینه نیست. همیشه پیشنهادهایی اولی (مقدم) بر پیشنهادهای قبلی است. هیچوقت این کاری غلط نیست. برای همین من اسم آخرین قطعه پیانویی خود را گذاشتم: «پرسه حول خودم». انگار که همه ما در حال شدنیم و هر لحظهای برای کسی که در اصوات، تجربه دارد یک پیامی دارد.
انسان موسیقایی هم خودش بحث جالبی است. من گاهی به آن فکر میکنم. وقتی که بحث تعلیم کودکان در موسیقی میشود، همه فکر میکنند مثلا پایگاههای آموزشی کودک مثل ارف یا کدای از ابتدا ساز به کودک یاد میدهند یا اگر که خوب ساز نزند از آنجا به او گواهی نمیدهند. اما مسئله و دغدغه این متودها در واقع تربیت و نشر انسان موسیقایی است. انسانی که به جز حرف زدن بخشهایی مهمی از ارتباطاتش را از دریچه امواج صوتی با آدمهای دیگر برقرار میکند. کودکی که از ابتدا و خارج از اختیار خودش در پهنههای صوتی مرغوب تطمیع شده است. آموزش بعد از این است. این مثالی که من از سفره میزنم یعنی وقتی شما انواع غذا در سفره است و آرام تجربه میکنید میتوانید بگویید این کلمپولو که در شیراز خوردم از آن کلمپولو خوشمزهتر است. و وقتی که شما 55 سال دو جور کلمپولو بخورید همیشه درباره کلمپولو شیرازی صاحبنظرید، اما هیچوقت در ورطه فلان غذای برزیلی قرار نمیگیرید. همیشه دماغتان را میگیرید. یک بخشی از انسان موسیقایی این است که از کودکی تجربهگرایی صوتی پهنههایش باز میشود. همه ارگانها، مهد کودکها و مدرسهها و خانه همه از یک قاعده تبعیت میکنند. بخشی از این بحث اجتماعی است، اما آن بخش شخصی مد نظر ما است. انسان موسیقایی با ریتم و با زمانبندی و با کتاب و با صدا و نغمه بزرگ میشود. از لالایی بگیرید تا چیزهای دیگر. اما چه کسی اینها را انتخاب کرده است؟ در اروپا دی وی دی های Baby Mozart یا Baby Einstein و… مرتب به روز می شود. انسان موسیقایی میوه یک فرهنگ است، میوه یک آدم نیست. انسان موسیقایی ضرورت یک اجتماع آرام است. یک اجتماع آرام و راضی انسانهای موسیقایی زیادی دارند.
بزرگترین تاثیری که موسیقی در زندگی من داشته است در ابتدا برای خودم قابل رویت نبود. در ابتدا فقط نگاه تجربه بود و آن چیزی بود که از خانه و تجربه پدر به گوش من می خورد، بدون این که بدانم بذرها دارد پاشیده میشود. اما وقتی که خودم صاحب قلم شدم بزرگترین دستاورد برایم مراجعه به خودم بود و داشتن خلوتی که همزمان همه خلوتش را میبینم. و دیدن ضعفهایی که همه ضعفها را همزمان میبینم و اگر بخواهم در یک جمله بگویم: تجربه کردن و مشاهده کردن. این بزرگترین دستاورد شخص من از دریچه composition (آهنگسازی) است. مشاهده کردن! برای همین زیاد سفر رفتم و کار خودم را هم بردم و گفتم این زبان من است. میخواستم ببینم او چگونه گوش میدهد. زبان او چیست؟ این زبان مشترک است یا ما از هم دوریم؟ سلام کردن ما از دریچه اصوات است! این رهبر ارکستر چگونه به موسیقی من گوش میدهد؟ این مشاهده بزرگترین دستاورد من است. در مصاحبه آخر از من پرسید شما آدم خوشبختی هستید؟» من گفتم: «بله» به این دلیل که آهنگسازی برای من اسباب مشاهده ایجاد کرده است.
خلاصه کنم پدر و مادرها باید همه ناداشتههای فرزند را مورد توجه قرار دهند. بخش مهم فرهنگی که میتواند به هوش نه گانه گاردنری کمک کند تربیت انسان موسیقایی است.