کیهان کلهر در مراسم اهدای جوایز وومکس ۲۰۱۹ و پس از دریافت این جایزه، با سایمون براوتون، سردبیر مجله موسیقی سانگ لاینز گفتوگو کرد. او به نحوه آشنایی خود با دنیای موسیقی اشاره کرد و درباره مسیر حرفهای خود و شرایط موسیقی در ایران و جهان گفتوگو کرد. بخشی از این گفتوگو را با هم میخوانیم.
–شما چه زمانی با کمانچه آشنا شدید و متوجه شدید که این ساز برای شماست؟
–من در تلویزیون ملی ایران برنامهای از یکی از اساتید قدیمی کمانچه به نام استاد علیاصغر بهاری دیدم که فکر میکنم در آن زمان مشهورترین استاد کمانچه بود. کمانچه آن زمان سازی مهجور بود و کسی به آن علاقهای نداشت. صدای این ساز توجه من را جلب کرد و میخواستم که نواختن آن را شروع کنم، اما آن روزها پیدا کردن این ساز سخت بود و همچنین پیدا کردن استاد بهاری و نشستن سر کلاس ایشان کار راحتی نبود.
درواقع من موسیقی را در پنج سالگی با سنتور آغاز کردم. برادر بزرگتر من یک موزیسین غیر حرفهای بود و ما با هم سنتور را شروع کردیم. بعد از آن والدین من متوجه شدند که من به موسیقی علاقه دارم و در مدرسه موسیقی ثبت نامم کردند. البته من خوششانس بودم و توانستم از محضر اساتید ممتازی استفاده کنم. استادانی که انتخابهایشان بر مبنای تحقیق و مطالعه بود. بهترین استاد من در آن زمان، که بهترین استاد آن مدرسه، یعنی آقای احمد مهاجر بود که خیلی از او آموختم.
آن موقع من ویولن هم میزدم، اما بعدتر به طور کلی به سمت کمانچه رفتم. شاید در یادگیری کمانچه (برای کسی که ویولن نواخته) دست چپ کمی با حرکتها آشنا باشد اما آرشهها و همچنین تکنیک نواختن این دو ساز بهکلی تفاوت دارند. فکر میکنم که سالهای ابتدایی یاد گرفتن کمانچه سخت است و مشکلتر از آن یاد گرفتن ردیفها است. من وقتی دوازده ساله بودم تازه یاد گرفتن ردیف را شروع کردم و بعد از آن کمانچه به زندگی من تبدیل شد.
-شما در زندگی مسیر سختی داشتید، در رفت و آمد بین ایران و آمریکا، دو کشوری که بعد از انقلاب فاصله زیادی بینشان افتاده بود!
چطور توانستید از پس این چالشها بربیایید؟ و سفیری برای کمانچه در فرهنگ ایران و همچنین جهان باشید؟
-وقتی که ایران را ترک کردم ۱۷ ساله بودم و اگرچه تحصیلاتم در حوزه موسیقی کامل نشده بود، اما در این زمینه به قدر کافی جدی بودم. بعد از خروج از ایران مدتی در ترکیه، مدتی در یوگسلاوی سابق و کمی در ایتالیا بودم و در نهایت به کانادا رفتم. آنجا بود که به مدرسه موسیقی رفتم و مدرک موسیقیام را گرفتم. پس از آن به نیویورک رفتم.
در این سالها در مقاطعی این افتخار را داشتم که با استاد محمدرضا لطفی، از اساتید موسیقی کلاسیک ایرانی همراه باشم. ایشان هم از ایران مهاجرت کرده بود و دوست بسیار خوب من بود. من خیلی تلاش میکردم که از جامعه موسیقی ایرانی جدا نشوم. در سال ۱۹۹۱ در آمریکا جامعه ایرانی بزرگ و موسیقیدانان بزرگی زندگی میکردند و من دوست داشتم از محضرشان استفاده کنم و از آنها درس بیاموزم.
فکر میکنم زندگی کردن خارج از ایران به من کمک کرد که جنبهها و چیزهای دیگری را ببینم و یک موسیقیدان تکبعدی باقی نمانم. من با موسیقیدانانی از فرهنگهای دیگر آشنا شدم و این آشنایی کمک زیادی به من کرد و در شکلگیری زندگی حرفهای من موثر بود.
-هیچوقت فکر میکردید که سفیری برای کمانچه بشوید؟
-من اصلا فکر نمیکردم که چیزی میشوم! خب بهعنوان یک بچه آدم موسیقی را دوست دارد، گوش میدهد، یاد میگیرد و تلاش میکند آن را بفهمد. بعد از آن روزی میرسد که بدون اینکه خودت متوجه شده باشی، موسیقی مهمترین رکن زندگیات میشود. به یک ارکستر دعوت میشوی که با آنها بنوازی. از این کنسرت به آن کنسرت میروی، ساز میزنی و… . میدانی که تصمیم نگرفته بودی موسیقیدان بشوی اما یکدفعه میبینی که وسط آن قرار داری! اما خوشحالی چون این کار را دوست داری!
در کل این یک تصمیم شخصی نیست و اینطور نیست که به مدرسه موسیقی بروی یا مثلا در سن پنج سالگی بگویی که میخواهم موسیقیدان بشوم و این اتفاق بیفتد.
عوامل مهمی در این امر دخیلاند مثل استعداد، جدیت، پشتکار، سختکوشی و مهمتر از همه داشتن استادان خوب! همچنین خانوادهای که در آن بزرگ میشوی، یا دوستانی که داری و محلی که در ان درس میخوانی همه و همه عوامل مهمی هستند. حتی شرایط سیاسی کشوری که در آن زندگی میکنی!
-در ایران مسئوولان اهمیت چندانی به موسیقی نمیدهند، شما گفتید که درباره ساز کمانچه احیایی صورت گرفته است و من حدس میزنم دلیلش این است که کمانچه را سازی ایرانی میدانند. این (احیای ساز کمانچه) به نفع چه سبکهایی از موسیقی است؟
-داستانش طولانی است اما من برایتان به طور خلاصه توضیح میدهم. بعد از انقلاب شرایطی بود که علاقه زیادی به موسیقی دیده نمیشد. شعار انقلاب این بود که ما باید به خودمان برگردیم. نه شرق و نه غرب. فقط خودمان! اینطور بود که هنرهای سنتی و موسیقی سنتی شروع شدند. در ابتدا بهنوعی موسیقی کنار گذاشته شده بود، اما خیلی زود متوجه شدند که بدون موسیقی نمیشود رادیو و تلویزیون را اداره کرد. به هر حال فیلمها و سریالها و برنامههای مختلف به موسیقی احتیاج دارند و فقط در خبر است که شاید موسیقی استفاده نمیشود. در آن بازه زمانی بعد از انقلاب بود که نوع خاصی از موسیقی شروع به رشد کرد. موزیسینهایی بودند که در شکلگیری آن نقشی اساسی داشتند. آنها مراقب بودند که فقط از سازهای سنتی استفاده کنند و شاخصههای موسیقی سنتی هم در آهنگهای انقلابیشان به کار گرفته شود. خیلی زود موسیقی به روال عادی خود برگشت و میلیونها جوان جذب موسیقی شدند و کلاسهای موسیقی خیلی شلوغ شد. آن سالهای درخشان موسیقی بعد از انقلاب که شاید ناخواسته اتفاق افتاد به نفع موسیقی ما بود.
اما اتفاقی که افتاد این بود که افراد زیادی به موسیقی علاقهمند شده بودند، اما این امکان وجود نداشت که به شکل سنتی به آنها آموزش داده شود. مدارس موسیقی در آن زمان بودند اما مثل کنسرواتوارهای غربی برای آموزش به صدها دانشآموز موسیقی طراحی نشده بودند. روشهای سنتی برای آموزش موسیقی (استفاده میشد) که استاد مثلا پنج یا ده شاگرد میگرفت و با آنها کار میکرد. کسانی که جدیتر بودند رشد میکردند و اینطور بود که گاهی با خانواده استاد هم نزدیک میشدند یا حتی گاهی با دختر استاد ازدواج میکردند و عضوی از خانواده استاد میشدند!
-پس به اندازه کافی استاد وجود نداشت؟
-جالب است که اساتیدی بودند که زمان انقلاب هفتاد یا هشتاد ساله بودند و شاگردهایی داشتند که سنشان زیر سی سال بود و آنها هم میتوانستند تدریس کنند! پیش از این چهل سال طول میکشید تا یک استاد بتواند یک استاد دیگر تربیت کند. اما این نسل از معلمان، که استاد نبودند، بعد از شش یا هفت سال میتوانستند به جایی برسند که درس بدهند و البته به قدر کافی مجرب نبودند که بتوانند یک نسل دیگر را به صورت استاد تربیت کنند و در نتیجه معلمهایی داشتیم و داریم که از لحاظ کمی تعدادشان زیاد است اما از لحاظ کیفی کیفیت بالایی ندارد و البته این مسئله مختص ایران نیست. من به همه جای دنیا سفر کردم و دیدم که همه جا همینطور است. این رویکرد که میخواهند سریع به مرحله استادی برسند به موسیقی سنتی و یادگیری آن کمکی نمیکند. این در خصوص همه هنرهای کلاسیک و سنتی وجود دارد و اگر بخواهید تماس عمیقی با موسیقی پیدا کنید، با رویکرد سریع این اتفاق نمیافتد.
منبع
اینستاگرام