هفده دسامبر، سالروز تولد لودیگ وان بتهوون نابغهی موسیقی کلاسیک است. اگر او زنده بود امسال دویست و پنجاه ساله می شد. در این نوشته نکاتی درباره ی وجه تمایز آثار بتهوون و زندگی شخصیاش، به نقل از جسیکا دوشن مورخ موسیقی و بتهوونپژوه، در گفتوگو با صادق صبا می خوانیم.
چه چیزی آثار بتهوون را متمایز می کند؟
اگر بتهوون مهمترین و اثرگذارترین موسیقیدان نبوده باشد، قطعا یکی از سه موسیقیدان بزرگ همهی دورانهاست. با موسیقی بتهوون عصر روشنگری شکاف برداشت و از دلش رمانتیسم بیرون آمد. بتهوون تجسم روح زمانهی خودش بود. هم از لحاظ موسیقی و هم از جهت نگاهی که به جهان اطراف داشت. او در شکلگیری دیدگاههای زمانهی خود هم نقش داشت و کل صحنهی موسیقی دورانش را دگرگون کرد. موسیقی او واقعا بیسابقه بود. مثلا تا قبل از بتهوون چیزی شبیه سمفونی شمارهی سه (اروئیکا) با آن ارکستر عظیم خلق نشده بود. این سمفونی به معنای واقعی یک حماسه بود و حتی در زمانی از طرف منتقدان بهترین سمفونی همهی دورانها شناخته شد.
بتهوون این سمفونی را از شخصیت ناپلئون بناپارت الهام گرفته بود و میخواست اسم آن را بناپارت بگذارد. اما وقتی که ناپلئون اتریش را فتح کرد و خودش را امپراتور نامید، سرخورده شد و این ایده را کنار گذاشت. در آن زمان امکان نداشت کسی در وین باشد و تحت تاثیر اتفاقات آن دهه و دههی بعد قرار نگیرد. بتهوون اما زود فهمید که این روحیه می تواند به بیراهه برود. بعد از آن، دیگر اجازه نداد که سیاست در موسیقیاش وارد شود.
بتهوون آشکارا قهرمانپرستی خود را نشان میداد. شیفتگیاش به ناپلئون را وقتی که خودش جوان جاهلی بود. اما درس عبرتی از این ماجرا گرفت. در حقیقت، آنچه برای بتهوون الهامبخش بود ایدهی انسان خودساخته بود. آدمی که عزم و ارادهاش از او یک قهرمان ساخته است. از یک نظر اثر بتهوون واقعا دربارهی ناپلئون نبود. دربارهی خودش بود و برای آهنگسازان آن دوران، این یک برداشت انقلابی از معنای هنرمند بودن و آفرینشگر بودن بود.
بتهوون یک انقلابی بود، البته نه در سیاست، که در موسیقی. در عین حال موسیقی بتهوون کاملا مشخص و متمایز است. موسیقی او خاصیتی دارد که گاهی شنوندگان معمولی موسیقی هم با شنیدن بخشی از یک اثر می توانند تشخیص دهند که آن کار بتهوون است. بتهوون از تم ها و موتیف های خیلی قوی و در عین حال خیلی ساده ای استفاده می کند که به محض شنیدن در ذهن شنونده حک میشود. مثلا شروع سمفونی پنجم یا موومان آرام سمفونی هفتم. این ها شاید خیلی ساده و حتی ابتدایی باشند. اما کاری که بتهوون با این موتیف ها می کند و طوری که آن ها را گسترش می دهد به شکل حیرت انگیزی پیچیده و پر از شگفتی است و هیچ وقت قابل پیش بینی نیست. او معمولا یک گفتمان موسیقایی می سازد که نیروی احساسی و عاطفی عظیمی با خودش دارد. این از دلایلی است که نام بتهوون با آرمان مبارزه پیوند خورده است. چون خیلی از آثارش به نوعی درباره مبارزه و مقاومت است. درباره درد و رنج و غلبه کردن بر مشکلات. آدم ها از این جهت با آثار او همدلی می کنند. از طرفی آثار بتهوون ماهیتی دارد که در ذهن میماند. مثلاهرکس نت شروع سمفونی پنج را بشنود: دا دا دا دام… این ریتم دیگر با او میماند و نمیتواند آن را از ذهن خود پاک کند.
ناشنوایی بتهوون
بدترین چیزی که برای یک موسیقیدان می تواند پیش بیاید از دست دادن شنوایی است. چه کسی می داند اگر بتهوون مشکل شنوایی پیدا نکره بود چه آثاری خلق می کرد. او خیلی جوان بود که این اتفاق برایش افتاد. بیست و چند سال بیشتر نداشت! و چند سال طول کشید که با این واقعیت کنار بیاید که این مشکل قرار نیست برطرف شود و کسی نمی تواند برایش کاری کند. مشکل شنواییاش وخیمتر هم شد و بهروایتی درآخرین دههی عمرش کاملا کر شده بود. او در سال ۱۸۰۲ دچار بحرانی عمیق شد. انگار تازه متوجه وخامت مشکلش شده بود و اینکه روی تمام جنبه های زندگیاش تاثیر می گذارد. روی موسیقی، حرفه و احساساتش، از هر جهت. برای بتهوون این یک تجربهی عمیق شخصی، یک شهود یا پی بردن به یک واقعیت دردناک بود. او حتی به فکر خودکشی افتاده بود.اما دوباره خودش را پیدا کرد و به این نتیجه رسید که تا وقتی که تمام تواناییهای درونیاش را به دنیا عرضه نکرده است نمیتواند دنیا را ترک کند. او نسبت به استعداد و نبوغ خدادادیاش یک حس شکیبایی و احساس مسئولیت داشت. البته هر از گاهی دچار بحران میشد. اما بعد دوباره جان میگرفت و با نوعی تلاش و کوشش ابرانسانی برمیگشت و موسیقیاش را باز به عرصههای تازهتری میبرد. همیشه در حال بازآفرینی خودش بود و این شاید به دلیل همان درگیریاش با مشکل ناشنوایی بود.
زندگی شخصی
معروف است که بتهوون خیلی زود عصبانی میشد. اما در جوانی آدم خوش مشربی هم بود. از مهمانی، معاشرت و اجرای موسیقی لذت میبرد و مشکل شنواییاش بود که باعث شد از این چیزها کناره بگیرد، چون از وضعیتی که دچارش شده بود احساس شرمندگی میکرد. اگر در جشن یا مهمانی یا در سالنهای باشکوه وین موسیقی اجرا میکرد نمیتوانست بشنود اطرافیانش دربارهی او چه میگویند و نمیتوانست با آنها درست همکلام شود. این مسئله زندگی اجتماعیاش را بسیار پردردسر کرده بود. البته او دوستان زیادی داشت که با آنها نامهنگاری میکرد. به یک دوست نامه مینوشت و جواب دیگری را میداد و میگفت چقدر خوشحال است که از او نامه دریافت کرده است. او همیشه دفتری خالی همراه خود داشت که دوستان و آشنایانش در آن مینوشتند و او با صدای بلند به آنها جواب میداد.
زندگی عشقی بتهوون بینهایت بغرنج بوده است. کسی نمیتواند با اطمینان بگوید یک نفر بهعنوان تنها عشق بتهوون در زندگی او وجود داشته است. بر سر این موضوع اختلافنظر وجود دارد. اندکی پس از مرگ بتهوون در میز تحریرش یک کشوی مخفی حاوی سه نامه نوشته شده با مداد، خطاب به «محبوب جاودان» پیدا شد. بسیاری عقیده دارند که این عنوان به «جولیا گویچیاردی» اشاره دارد، در حالی که دیگران جوزفین (ژوزفین/ یوزفینا) برونسویک«ترزافون برانزویک» را که گفته می شود بتهوون دو سال مخفیانه با او نامزد بود «محبوب جاودان» می پندارند، هیچ چیز با اطمینان مشخص نیست، از جمله زمان نوشته شدن نامه ها. رومن رولان و تایر هر دو هم عقیده بودند که مخاطب نامه ها ترزا (فون برانزویک) بود که از حدود سال ۱۷۹۹ شاگرد بتهوون بوده و تا زمان مرگش در سال ۱۸۲۱ عاشق زندگی بتهوون مانده بود. دیگر گیرنده احتمالی نامه ها مگ دالن ویلمان بود، خوانندهای که گفته میشد بتهوون قصد ازدواج با او را داشت.
جسیکا دوشن در این زمینه کتابی با عنوان محبوب جاودان نوشته و در سال ۱۹۹۴ نیز فیلمی با همین نام ساخته شد.
گفته میشود بتهوون قطعهی “برای الیزه” را نیز برای دختر هیجده سالهای به اسم ترزه مالفاتی نوشته که در چهل و دو سالگی خود به او ابراز عشق میکرد. ترز پیانیست با استعدادی بود که پس از مرگش این قطعهی بتهوون را در خانهی او پیدا کردند. البته شواهد قطعی و مستحکمی دربارهی اینکه این قطعه برای او نوشته شده وجود ندارد.
منابع
مصاحبهی صادق صبا با جسیکا دوشن
لودیگ وان بتهوون – موریس هینسون- ترجمهی محمدرضا نوائینژاد